صلح واقعی چه زما ني مي تواند تا مين شود؟
داکتربصير داکتربصير


هميشه پيروز شدن در يک جنگ راحت‌تر از موفق شدن در ايجاد صلح در کشور اشغال شده می‌باشد. ساختن يک کشور اشغال شده که بتواند خودگردان شود بسيار پيچيده است. در حال حاضر امريکائی‌ها می‌خواهند به تنهائی در عراق اين کار را به انجام رسانند اما کارها بسيار به سختی به پيش می‌رود و تاريخ نيز گواهی بر آن می‌دهد که در عراق و حتی افغانستان آن فاکتور‌های لازم برای ساختن يک کشور دموکراتيک وجود ندارد. پس از بيش از يک سال اشغال عراق توسط امريکا کشتار، ترور وقتل و غارت توسط گروهای ناشناخته هنوز ادامه دارد. مردم عادی و سربازان کشته می‌شوند، شخص اول سازمان ملل در امور عراق کشته شده و بيش از يکهزار نفر از سربازان امريکائی پس از زمانی که \"جورج بوش جنگ را پايان يافته تلقی کرد\" کشته شده اند. اينکه يک قدرت خارجی توانسته باشد يک دموکراسی برای کشور ديگری بسازد در چند مورد در تاريخ معاصر موفق بوده است اما در اکثر موارد با شکست مواجه شده است. اين تلاش‌ها را می‌توان بر دو دسته تقسيم کرد، دسته اول به رهبری سازمان ملل و دسته دوم به رهبری يک کشور اشغالگر که در نيم قرن اخير فقط امريکا به تنهائی دست به اين کار زده است که با نتايج متضادی روبرو بوده است. موارد موفق کشورهائی چون آلمان و جاپان هستند. هر دوی اين کشورها توسط رژيم‌هائی ضد دمکراتيک رهبری می‌شدند که برای تمام جهان مشکل آفريده و دست به جنايات بزرگی زده بودند. هر دو کشور در پايان امر سخت شکست خورده و در هم شکسته شدند. اما پس از يک دهه توانستند به دموکراسی‌های با ثبات تبديل شوند.
صلح واقعی پيتر والنستن پروفيسور در امر صلح و حل اختلافات از دانشگاه اوپسالا در زير به آن فاکتورهائی اشاره دارد که سبب موفقيت در آلمان و جاپان شده اند، همان فاکتورهائی که عراق و افغانستان فاقد آن هستند. ـ وجهه قانونی داشتنن وپذيرفته بودن رژيم جديد نزد مردم فاکتور تعين کننده ای است. در جاپان امپراتور هيروهيتو بعد از جنگ با پذيرش شکست کماکان در قدرت باقی مانده بود و اين مساله به رژيم جديد وجهه قانونی می‌داد. در آلمان نيروهای دموکراتيک قبل از جنگ به قدرت‌های اشغالگر برای ساختن کشور وجهه قانونی دادند. ـ در هر دو مورد فوق حکومت‌های قبلی با پذيرش شکست ، حاضر به سپردن قدرت به اشغال گران شده بودند اما در عراق هيچکس از رژيم سابق اشغال گران را نپذيرفت. ـ در آلمان و جاپان هيچ مقاومتی پس از اشغال وجود نداشت اما در عراق دشمنی با غربی‌ها امری عادی است که به وسيله عوامل رژيم سابق نيز به اين دشمنی بيشتر دامن زده می‌شود. درگيری فلسطين و کشتار روزمره در آن جا اوضاع را بدتر می‌سازد و همچنين مردم منطقه اسرائيل و امريکا را به يک اندازه دشمن خود می‌دانند. ـ در يک مطالعه برای" بنياد کارنگی برای صلح بين المللی" به فاکتورهای ديگری نيز توجه داده می‌شود. مينکسين پای به فاکتورهای ديگری اشاره دارد که موثر در کار ساختن صلح برای نيروی اشغالگر است، اين فاکتورها شامل مسائل داخلی کشور اشغال شده و کشور اشغالگر است. ـ از جمله آن فاکتورهای درونی که ساخت کشور را ممکن می‌سازد وجود يک وحدت، يگانگی ملی ، تجارب مشترک و قوانين رهبری واحد ، يک دستگاه اداری توانا و علائق واحد بين رهبران دولت اشغال گر و دولت کشور تحت اشغال می‌باشد. کار بازسازی در شرايط وجود گروهايی که مخالف اشغالند و بر عليه اشغال گران می‌جنگند غير ممکن است. ـ از جمله آن فاکتورهائی که به قدرت اشغالگر مربوط می‌شود ، وجهه قانونی داشتن آن‌ها در چشم مردم ، توانائی آن‌ها در ايجاد امنيت و ايجاد نظم، تامين حق مردم برای رهبری مستقيم يا توسط يک رژيمی که وابسته است اما صرفا مجری اشغالگران نيست \"به طوری که همه تصميمات توسط اشغال گران گرفته نشود\" می‌باشد. حتی اگر اين رژيم با مقابله روبرو شود بهتر از نبود آن است. وقتی کشوری در منطقه نزديک خود دست به عمليات می‌زند به مانند امريکا در گيرنادا و پانامه و يا سوريه در لبنان شايد کسانی باشند که به دلايل اشغال گران صحه بگذارند. وقتی به گيرنادا و پانامه به مانند جاپان و آلمان مربوط می‌شود جنگ سرد نقشی جدی ايفا کرد و امريکائی‌ها در تصميماتشان مصصم بودند و اما در مسئله سومالی امريکائی‌ها در پی قربانی دادن تعدادی از سربازانشان دست به عقب نشينی زدند. پيتر والنستن پروفيسور در امر صلح و حل اختلافات از دانشگاه اوپسالا می‌گويد در مسئله عراق گروهای هستند که می‌خواهند حتی به قيمت سوماليزه کردن عراق امريکائی‌ها را از عراق خارج سازند. ـ بسياری از محققين بر اين باورند که اگر عملياتی بواسط سازمان ملل رهبری شود شانس بيشتری برای موفقيت دارد زيرا چنين عملی از اعتبار بيشتری در افکار عمومی بر خوردار است، پيتر والنستن در مورد عراق چنين باوری را زير سئوال می‌برد. او می‌گويد من بر اين باور نيستم که سازمان ملل می‌توانسته بهتر از امريکا عمل کند. شايد کشورهای همسايه و بويژه اتحاديه عرب شانس بيشتری داشته اند. به طور مثال سوريه توانست وضع لبنان را با ثبات سازد.
ـ يک فاکتور مهم برای ايجاد دولت با ثبات بوجود آوردن امنيت برای مردم از همان ابتدا است. در عراق اينگونه عمل نشد غارت و ترور امری روزمره شده است، يک دليل اين امر بيکار شدن همه منسوبين اردو به يکباره گي بوده است. بسياری از آن‌ها اساسا وارد جنگ با امريکائی‌ها نشده بودند. ـ پيتر والنستن می‌گويد من از ديدن اين وضع بسيار متعجب شدم. همه تجارب حاکی از آن است که انحلال ارتش‌ها بايد طی زمان طولانی و با بر نامه ريزی دقيق صورت گيرد و گرنه افسران نگران و بيکار خود به نيروی اصلی بی نظمی در جامعه تبديل می‌شوند. اما اکنون به نظر می‌رسد که امريکائی‌ها با بر گرداندن نظاميان در صدد اصلاح اشتبا ه خود بر آمده اند. پيتر والنستن همچنين می‌گويد تجارب دهه 90 نشان می‌دهد که دموکراتيزه کردن از راه يک انتخابات زودرس در شرايطی که جنبش‌های مردمی وجود ندارد و احزاب گوناگون امکان موجوديت نيافته اند و جامعه به گروهبندی‌های غير دموکراتيک تقسيم شده خطر آفرين است و می‌تواند همان وضع موجود ادامه يابد. تجربه بالکان نشان داد احزابی که از درون جنگ بر اساس ناسيوناْليسم رشد يافته و قوی شده بودند توانستند در اولين انتخابات پيروز شوند. يک انتخابات آزاد در لحظه حاضر در عراق گروهای مذهبی را بيش از احزاب سياسی با برنامه‌های سياسی متحد می‌سازد زيرا آن‌ها دارای سازمان و نهادهای دينی خاص خود هستند.
نگه داشتن دستگاه اداری سابق يک فاکتور که در ساختن کشور مهم است و يگانگی ايجاد می‌کند حفظ ارتش و نهادهای اداری آن است در شرايط جديد و در خدمت دولت جديد. در واقع حفظ نهادها به دليل موثر بودن آن‌ها همچنان عدم وجود آن‌ها مشکل بزرگی برای اشغال گران است. ـ مينکسين پای از" بنياد کارنگی برای صلح بين المللی" به مواردی توجه می‌دهد که امريکائی‌ها در آن جا رژيم‌های وابسته به خود را مستقر کردند که نتيجه آن استقرار بدترين نوع ديکتاتوری‌ها بوده است. او می‌گويد اين رژيم‌های ضعيف برای اعمال قدرت فقط به سرکوب روی می‌آورند وشايد اين مسئله توجيه گر قدرت يک جانبه نيروهای اشغال گر شود. ـ مينکسين پای همپنين می‌گويد هيچ يک از فاکتورهای فوق در رابطه با عراق مصداق ندارد، کشور از لحاظ ملی ، مذهبی و قومی کاملا جدا شده است و سابقه فرهنگ دموکراتيک نيز ندارد و نيروهای تکنوکرات و شخصيت‌های سياسی در دوره صدام کاملا حذف شدند. و نيرو برای جلب کمک‌های خارجی وجود ندارد. لذا امکانات برای ساختن يک دموکراسی در عراق وجود ندارد. نمونه‌های موفق وقتی جاپان پس از جنگ جهانی دوم تسليم شد جنرال مک آرتور امريکائی در آنجا موظف شد که نقش پل برمرعراق را بازی نمايد. امپراتور و بخش بزرگی از دستگاه اداری دست نخورده ماند اما قدرت اصلی تا چند سال دست امريکائی‌ها بود تا اينکه انتخابات بر گزار شد. کشور در اثر پيشرفت‌های اقتصادی ساخته می‌شد و اين درست در زمانی بود که امريکا از جاپان به عنوان پايگاه در جنگ کوريا سود می‌برد. بايد توضيحا گفت که جنگ سرد به اعمال امريکائی‌ها به نوعی وجهه قانونی می‌داد. جاپان از دهه 1960 به بعد دارای يک اقتصاد پيشرفته و يک رژيم دموکراسی است.
آلمان بعد از جنگ آلمان وضع اسفناکی داشت، کشور به چهار قسمت تقسيم شده بود که توسط قوای اشغال گر در هر قسمت اداره می‌شد. قسمت اشغالی روسيه به آلمان شرقی و سه قسمت ديگر با موافقت اشغال گران اين مناطق به آلمان غربی تبديل شد. بخش بزرگ دستگاه اداری سابق در سطوح بسيار بالا حفظ شدند، حتی مقامات بالائی که نازيست بودند در سمت‌های خود باقی ماندند. به همراه و با کمک تجارب گذشته نيروهای دموکراتيک اين امکان فراهم شد که کشور ساخته شود. همچنين کمک "مارشال" نقش مهمی در ساختن آلمان داشت. آلمان از دهه 50 آغاز به پيشرفت نمود. لبنان عروس خاورميانه در دهه 70 و 80 در اثر جنگ داخلی نابود شد. جنگ در سال 90 با مداخله کشور همسايه سوريه پايان گرفت. سوريه کماکان نقش اساسی در لبنان دارد. پروژه لبنان را می‌توان يک موفقيت برای ساختن صلح دانست \"با توجه دادن به اينکه بدليل دخالت سوريه، لبنان يک دموکراسی نيست\". دخالت سوريه از طرف مردمی که از جنگ خسته شده بودند وجهه ای قانونی به خود گرفت. همچنين يک قانون اساسی از گذشته وجود داشت که به خاطر عملکرد مثبت گذشته آن دو باره به کار گرفته شد. پانامه و گيرنادا در دهه 80 امريکا، پانامه و گيرنادا دو جزيره کوچک وکم جمعيت را اشغال کرد در ده سال اخير در هر دوی اين کشورها صلح بر قرار است. اقتصاد رونق گرفته است و نزديکی به امريکا از جمله دلايل بر خورد استراتژيک امريکا به بهبود وضعيت در اين کشورها ذکر می‌شود و آرزوی اپوزوسيون برای بيرون راندن امريکائی‌ها در چشم انداز وجود ندارد. نمونه‌های نا موفق در دهه 1990 در پی جنگ داخلی در سومالی امريکائی‌ها به عنوان نيروی بر قرارکننده صلح وارد اين کشور شدند. بطور ويژه آن‌ها کوشيدند جنگ سالاران و شخص جنرال عايديد را دستگير کنند. بر عکس شورشيان وابسته به عايديد سربازان امريکائی را کشته و جسدهای آن‌ها را در خيابان‌ها کشيدند که نتيجه آن فرار امريکائيان از سومالی شد. پس از يک دهه جنگ و ويرانی در اثر فشار از پائين و خارج بر جنگ سالاران تغيرات کمی در جهت بهبود ايجاد شده است. هائيتی هائيتی دارای تاريخی پر از ديکتاتورها ، کودتا و ضد کودتا بوده داست. امريکا دو بار در 1900‌هائيتی را به اشغال خود در آورد. در سال 1994 قوای امريکا کودتا چيان را بر کنار و آريستید رئيس جمهور منتخب را با کمک قطعنامه سازمان ملل به حکومت باز گرداندند. اما وضع در آن جا هيچ وقت بهبود نيافت. آريستید برای حفظ قدرت از جمله دست به تقلب انتخاباتی زد. حمايت امريکا محدود به تربيت پوليس است و مقداری کمک خارجی نيز جذب می‌شود. عدم وجود دموکراسی و يک جامعه کاملا مبتنی بر رشوه از عوامل عدم موفقيت بوده است.تا اينکه امريکااخيراً ارستيد را وادار به ترک مقام رياست جمهوری و ترک وطن نموده و پشتيباني خود را از کودتاچيان و اغتشاش گران ابراز نمود. افغانستان در مورد افعانستان شايد زود باشد که قضاوت کنيم اما شواهد گواهی بر عدم موفقيت دارد. امريکائی‌ها در پی 18 سپتامبر افغانستان را به اشغال خود در آوردند و اکنون نيروهای نظامی به رهبری ناتو مسئوليت در افغانستان را به عهده گرفته اند ودايره قدرت آن‌ها فقط پايتخت را شامل می‌شود ،اما اکنون پس از انتخابات و تعيين کابينه جديد که با تاسف در آن نقش کليدی را همان "مجاهدين" دارند،هرچند کرزی از موقف بالاتری با دست باز عمل ميکند،اما با آنهم نمي توان حکومت وی را کاملاً مردمي و متعلق به همه اقشارکشور دانست .همچنان جنگ با بقايای نيروهای نظامی طالبان که خود را باز سازی کرده اند جريان می‌يابد.ضمناً مبارزه با زرع و قاچاق مواد مخدره يکي ازچالش های عمده در برابر حکومت کرزی و دولت امريکا مي باشد.
عراق پس از اشغال عراق توسط امريکا کشتار، ترور وقتل و غارت توسط گروهای ناشناخته هنوز ادامه دارد. مردم عادی و سربازان کشته می‌شوند، هرچند در ماه جنوری انتخابات در عراق برگزار خواهد شد ،اما روشني در آخر تونل به مشاهده نمي رسد و تجربه تلخ عراق يکي از ضربات ديگر پس از ويتنام برای امريکايي ها به حساب مي آيد. شکست و عدم موفقيت در آمريکای لاتين در نيمه اول قرن بيستم امريکا تعدادی از کشورهای امريکای لاتين را به اشغال خود در آورد و تلاش کرد که رژيم‌های مطابق ميل خود را بر سر کار آورد. اما امريکائی‌ها در اين امر به طور سيستيماتيک شکست خوردند. از جمله اين کشورها کوبا ، جمهوری دومينيکن ،‌هائيتی و نيکاراگوا بودند. اغلب نتيجه کار بر عکس در آمد و رهبرانی که امريکا بر سر کار گمارده بود ديکتاتور‌های نظامی جنايت کاری در آمدند که نمونه شان ديده نشده بود. شکست در آسيای جنوب شرقی وضعيت مشابهی در آسيای جنوب شرقی پيش آمد. در اواسط قرن امريکا مناطقی در آسيای جنوب شرقی( ويتنام برجسته ترين اين نمونه‌ها است که در آن مليونها نفر در اثر جنگ کشته شدند) را به اشغال خود در آورد اما با مقابله مردم ناچار به فرار از منطقه شد.
December 30th, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی